دستا بالا
چند روز پیش که پانیذ من خیلی شیطون بلا شده بود و تو یک روز چهار دست لباس کثیف کرده بود بار آخر من خیلی عصبانی شدم و از بی دقتی این دختر کلافه و موقع لباس عوض کردن با عصبانیت بهش گفتم ساکت دستاتو ببر بالا یک دفعه دیدم که پانیذ داره گریه میکنه و میگه نه منو نکش تو می خوای منو بکشی تو رو خدا مامان منو نکش داشتم از خنده زیاد خفه میشدم بچم فکر کرده که من تفنگ دستمه و مثل فیلما که میگن دستا یالا و طرف رو می کشن منم می خوام اونو بکشم دیگه عصبانیتم تبدیل به خنده شد و مدتها که این موضوع یادم می اومد نا خود آگاه خندم می گرفت .
نویسنده :
نازی
16:13