پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

پانیذ مامان

امروز بعد از سالها دوباره تصمیم گرفتم بیام سراغ وبلاگ پانیذ جون امیدوارم بتونم ادامه بدم

.خــداونـدا.......

  خــداونـدا زیبــــاترین لــحظه هـا را نـصیب مـــادرم کـن کـه زیبـــاتـریـن لــحظه هـایـش را به خـاطر مـن از دسـت داده اسـت . . .     ...
27 آذر 1392

امام حسيـــــــن...

ما مصیبت زده ی کرب و بلاییم  حسیــــن  بال و پر سوخته ی آل عباییم  حسیـــن  بسکه خون دل از این دیده ز غمهای تو رفت  همنشین لب دریای بکاییم  حسیـــن  عمر دنیا نرسد چون به عزاداری تو  تا قیامت ز غمت عقده گشاییم  حسیـــن  ...
27 آذر 1392

مادر

گفتم مادر! ...  گفت: جانم  گفتم درد دارم! ...  گفت: بجانم  گفتم خسته ام! ...  گفت: پریشانم  گفتم گرسنه ام! ...  گفت : بخور از سهمِ نانم ... ... ... ...  گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چششمانم  اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم شادم...!  همیشه از درد گفتم و از رنج به سلامتی مادر واسه اینکه دیوارش از همه کوتاهتره! به سلامتی مادر بخاطر اینکه هیچوقت نگفت من همیشه گفت بچه هام... به سلامتی مادر بخاطر اینکه همیشه از غمهامون شنید اما هیچوقت از غمهاش نگفت به سلامتی مادر بخاطر اینکه از سلامتیش برای سلامتی بچه هاش همیشه گذشته به سلامتی مادر بخاطر زندگی که همراه با شادی و امید و مهربونی بهمون میده به...
27 آذر 1392

زیبا ترین آرزوی من

برام هیچ چیز شبیه تو نیست .. کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه .. همین که کنارت نفس می کشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست .. تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه.. تو زیباترین آرزوی منی ..
25 آذر 1392