پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

پانیذ مامان

امروز بعد از سالها دوباره تصمیم گرفتم بیام سراغ وبلاگ پانیذ جون امیدوارم بتونم ادامه بدم

مادر

گفتم مادر! ...  گفت: جانم  گفتم درد دارم! ...  گفت: بجانم  گفتم خسته ام! ...  گفت: پریشانم  گفتم گرسنه ام! ...  گفت : بخور از سهمِ نانم ... ... ... ...  گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چششمانم  اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم شادم...!  همیشه از درد گفتم و از رنج به سلامتی مادر واسه اینکه دیوارش از همه کوتاهتره! به سلامتی مادر بخاطر اینکه هیچوقت نگفت من همیشه گفت بچه هام... به سلامتی مادر بخاطر اینکه همیشه از غمهامون شنید اما هیچوقت از غمهاش نگفت به سلامتی مادر بخاطر اینکه از سلامتیش برای سلامتی بچه هاش همیشه گذشته به سلامتی مادر بخاطر زندگی که همراه با شادی و امید و مهربونی بهمون میده به...
27 آذر 1392

زیبا ترین آرزوی من

برام هیچ چیز شبیه تو نیست .. کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه .. همین که کنارت نفس می کشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست .. تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه.. تو زیباترین آرزوی منی ..
25 آذر 1392

دستا بالا

چند روز پیش که پانیذ من خیلی شیطون بلا شده بود و تو یک روز چهار دست لباس کثیف کرده بود بار آخر من خیلی عصبانی شدم و از بی دقتی این دختر کلافه و موقع لباس عوض کردن با عصبانیت بهش گفتم ساکت دستاتو ببر بالا یک دفعه دیدم که پانیذ داره گریه میکنه و میگه نه منو نکش تو می خوای منو بکشی تو رو خدا مامان منو نکش داشتم از خنده زیاد خفه میشدم بچم فکر کرده که من تفنگ دستمه و مثل فیلما که میگن دستا یالا و طرف رو می کشن منم می خوام اونو بکشم دیگه عصبانیتم تبدیل به خنده شد و مدتها که این موضوع یادم می اومد نا خود آگاه خندم می گرفت .
14 آذر 1392

عید قربان

  خنجر شوق بر حنجر نفس عيد قربان جلوه گاه تعبد و تسليم ابراهيميان حنيف است . فصل قرب يافتن مسلمآنان به خداوند، در سايه عبوديت است . اگر ابراهيم خليل ، در اجراى فرمان پروردگارش ، خنجر بر حنجر اسماعيل مى نهد، اگر اسماعيل ذبيح ، پدر را در اجراى امر خدايى ، تشويق و ترغيب مى كند، اگر شيخ الانبياء در نهادن كارد بر حلقوم فرزندش ، لحظه اى ترديد و توقف نمى كند؛ همه و همه ، نشانه مسلمانى آن پدر و پسر و شاهد صداقت در عقيده و عشق ، و وفادارى در قلمرو بندگى ...     ...
24 مهر 1392

امان از دست این دو پسر

چند وقتی میشه که اینترنت خونه قطع شده اونم از دست یاسین و محمد رضا این دو تا گل پسر عزیزو هنوز هم وقت نشده درستش کنم برای همین یک چند وقتی میشه که من غیبت دارم
24 مهر 1392

روز دختر

• میشــــه اسـم پاکتو رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو رو تن گلهــــا کـشید روز دختر مبارک • تمام زیبایی ها با یک دنیا عشق پیشکش وجودت که همتا ندارد. ...
16 شهريور 1392